فیلم اینشتین و ادینگتون (Einstein And Eddington)» درباره چگونگی شکلگیری نظریه نسبیتعام است ولی به نظر من، آموزههایی که برای ما دارد چیزی فراتر از تاریخچهی نسبیتعام است.
اینشتین را همه میشناسیم اما شاید ادینگتون تنها برای عدهی کمی آشنا باشد. ادینگتون، نخستین کسی بود که نظریه نسبیت عام اینشتین را درک کرده و آن را به صورت تجربی اثبات کرد. شاید پُربیراه نباشد اگر بگوییم اینشتین شهرتش را مدیون ادینگتون است. ادینگتون بود که ثابت کرد نظریه نسبیت عام فقط یک نظریهی ذهنی با روابط پیچیدهی ریاضی نیست و واقعا کار میکند.
◄ گذشته، همیشه چراغ راه آینده نیست
ریچارد فاینمن در سخنرانیاش هنگام دریافت جایزه نوبل، تعریف متفاوتی از علم را ارائه میدهد. تعریفی که شاید یگانه تعریف علم باشد و شاید تنها دیدگاهی باشد که موجب پیشرفت علم میشود:
. داشتن گنجینه ای از انبوه معلومات که بتواند از نسلی به نسل دیگر منتقل شود چیز جالبی است. اما یک آفت بزرگ دارد: امکانش هست که ایده هایی که منتقل می شوند زیاد برای نسل بعدی مفید نباشند. هر نسلی ایده هایی دارد، اما این ایده ها وماً مفید و سودمند نیستند.
زمانی می رسد که ایده هایی که به آرامی روی هم تل انبار شده اند، فقط یک مشت چیزهای عملی و مفید نباشند؛ انبوهی از تعصبات و باورهای عجیب و غریب هم در آنها وجود داشته باشند. بعد از آن، راهی برای دوری از این آفت کشف شد و آن راه، تردید در مورد چیزی است که از نسل گذشته به ما منتقل شده است.
جریان از این قرار است که هر کس به جای اطمینان به تجربیات گذشته، تلاش کند تا موضوع را خودش تجربه کند و این است آنچه علم» نامیده می شود؛ نتیجه ی اکتشافی که ارزش امتحان کردنِ دوباره با تجربه ی مستقیم را دارد، و نه اطمینان به تجربه ی نسل گذشته. من آن را این گونه میبینم و این بهترین تعریفی است که می دانم. قشنگی ها و شگفتی های این دنیا با توجه به تجربه های جدید کشف می شوند.
فیلم اینشتین و ادینگتون»، در حالی پیش میرود که دانشمندان انگلیسی نشستهاند و به گذشته خود افتخار میکنند. آنها پشتوانهای قوی همچون نیوتون دارند که باعث مباهات آنهاست و نظریه گرانش کلاسیک او را همچون آیههایی الهی، مقدس و غیرقابل تغییر میدانند.
اما اینشتین میخواهد در تجربهی گذشتگان تردید کند، تعریف او از علم مانند تعریف فاینمن است. او نظریه نسبیت عام را شکل میدهد؛ نظریه او عمومیتر از نظریهی گرانشی کلاسیک نیوتون است و نظریهی او را اصلاح میکند.
شاید تنها تفاوت اینشتین با دانشمندان انگلیسی در این باشد که او گذشتهای ندارد که بخواهد متعصبانه و سرسختانه آن را حفظ کند.
◄ علم زبان مشترک و مقدس آدمهاست
شاید در میان مقدسات بشر، هیچ چیزی مقدستر از علم نباشد. علم زبان مشترک آدمهاست، علم قادر است از مرزهای جغرافیایی و مرزهای فکری فراتر رود و زبان صلح و دوستی باشد.
در فیلمِ اینشتین و ادینگتون»، در خلال جنگ جهانی اول، روابط آلمان با انگلستان در تنش است به طوری که حتی در دانشگاهها حق استفاده از علمِ دانشمندانِ آلمانی وجود ندارد. اما ادینگتون تلاش میکند تا از طریق علم، پیوند تازهای میان آلمان و انگلستان ایجاد کند.
نتیجه مکاتبات دو دانشمند جالب است: ارائه یک نظریهی علمی توسط یک دانشمند آلمانی (اینشتین) و اثبات تجربی آن توسط یک دانشمند انگلیسی (ادینگتون) در بحبوحهی جنگ جهانی اول، پیوندی تازه میان آلمان و انگلیس برقرار میکند.
◄ علم در خدمت ماست یا ما بردهی علم هستیم؟!
به لطف علم، بشر پیشرفت میکند اما گاهی این پیشرفت نوعی پسرفت است.
در بخشی از فیلم اینشتین و ادینگتون»، دانشمندان آلمانی برای اولین بار از گاز کلر سلاحی شیمیایی میسازند که فقط در یک روز موجب مرگ 15000 سرباز جوان میشود. عدد 15000 نفر آدمی که قربانی علم شدند با تمام اعداد و ارقامی که دانشمندان با آنها سروکله میزنند متفاوت است، این عدد بوی خفگی میدهد، بوی جسد، بوی وحشت و ترس سربازانی که با علم خفه میشوند و جان میدهند.
این علمیست که امثال اینشتین را آزار میدهد اما خوشایند برخی تمداران و جویندگان قدرت است. علمی که شاید دیگر کنترل آن از دست ما خارج شده است: بکرل رادیواکتیویته را کشف میکند، اینشتین نشان میدهد که جرم و انرژی معادلند، مبانی فیزیک هستهای شکل میگیرد و بعد دانشمندانِ دیگر، به دنبال واکنشهای زنجیرهای میروند که انرژی آزاد شده به وسیله شکافت را برای ساخت بمب اتم به کار گیرند.
این گونه است که امروزه علم دیگر مولف ندارد بلکه به تنهایی میتازد و پیش میرود و قهرمانانی که خیرخواهانه خود را برای افسار کردن آن آماده میکنند به گرد پایش هم نمیرسند.
اما چگونه باید این علم افسارگسیخته را رام کرد؟
جواب این سوال روی کاغذ چندان سخت نیست: مشکل امروز، رام کردن علم نیست، بلکه مشکل رام کردن قلب» انسانهاست.
اما در عمل، نفوذ به قلب سنگی برخی آدمها چندان راحت نیست، گاهی لازم است مانند رودی جاری آنقدر صبور باشی و آنقدر تلاش کنی تا سینهی سنگی را بشکافی؛ ولی با قلبهایی که از سنگ هم سختترند، چه باید کرد؟
برای چندمین بار داشتم فیلم میانستارهای (Interstellar) را میدیدم و برای چندمین بار، داشتم فکر میکردم چقدر انسانهای علمزده تلاش میکنند تا خدا را از معادلات جهان حذف کنند: یک بار به نظریه تکامل داروین متوسل میشوند، یک بار به موجودات فضایی، و این بار در فیلم میانستارهای میخواهند بگویند که خالق مهربانی که برایمان یک کرمچاله در گوشهای از کهکشان قرار داده تا نسل انسان منقرض نشود، انسانهایی هستند که در ابعاد بالاتر زندگی میکنند و زمان برای آنها بیمعناست.
نکته دیگر در داستان فیلم میان ستارهای (و فیلمهای مشابه دیگر مثل 2012) حذف چیزی به اسم معاد» است. سوال اینست که انسان تا چه زمانی میخواهد در دنیا زندگی کند؟ داستان این فیلمها میگویند اگرچه انسانها میمیرند اما انسان برای همیشه در این دنیا زندگی خواهد کرد و اگر آفریدگار انسان و جهان اراده کند تا دنیا تمام شود، انسان با علم و فناوری خود، تاریخ را دوباره آغاز میکند.
عجب! اِنّ الانسانَ لِرَبّه لَکَنود.
به نام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
برای من نوشتن و انتشار آنچه میدانم یکی از سختترینهاست چون هر بار نادانیام را نمایانتر و یأسم را بیشتر کرده اما در عین حال برایم بهترین راه برای افزایش تمرکز و حرکت در مسیر پیشرفت است.
پس بدون هر حرف اضافهای، بسمالله.
میگویند بعد از یک سمیناری که در آن درباره موج بودنِ ماده صحبت شده، فیزیکدانی به نام پیتر دبای» به طعنه به اروین شرودینگر» گفته: اگر ماده (یا الکترون) موج باشد پس باید معادله موجی هم باشد که آن را توصیف کند!» اگرچه دبای خودش خیلی زود حرف خودش را فراموش کرد ولی شرودینگر که گویا آدم گیری بوده، رفت و برای الکترون، معادله موج نوشت.
اگر برایتان سوال پیش آمده که یعنی چه که الکترون موج است؟ زیاد نگران نباشید مشکل از معیوب بودن مغز شما نیست! مشکل از معیوب بودن مغز الکترون است که خودش هم نمیداند موج است یا ذره؟! البته بعضی فیزیکدانها که دوست دارند مسخرهبازی دربیاورند میگویند الکترون روزهای 2شنبه، 4شنبه و جمعه ذره است و روزهای 3شنبه، 5شنبه و شنبه موج است و روزهای 1شنبه هم ذره و هم موج است! اگر از این جوک بیمزهی فیزیکدانان خندهتان نگرفت و به ذهنتان خطور کرد که شاید افسردگی دارید که از این جوک خندهتان نمیگیرد، نگران نباشید! اشکال از جوک است! چون این فیزیکدانها هیچکدام وقت نداشتند که شب و روز پای کانالهای جوک تلگرامی تلمذ کرده و جوکهای بامزه بسازند!
خلاصه اینکه نتیجه زحمات شبانهروزی اروین شد معادله موج شرودینگر که به خاطرش جایزه نوبل هم گرفت. جالب اینجاست که بعد از این همه جان کندن برای نوشتن معادله، جواب این معادله به ما دقیقا نمیگوید که الکترون کجاست بلکه میگوید الکترون احتمالا کجاست. به عبارت دیگر پرسش الکترون کجایی؟ دقیقاً کجایی؟» برای الکترون پرسشی بیهوده است و باید گفت الکترون کجایی؟ تقریباً کجایی؟»
◄مطالب مرتبط:
فیزیکدانانی که استیکر شدند |
نیکولا تسلا» استیکر میشود! |
ایزاک نیوتون» استیکر میشود! |
آلبرت اینشتین» استیکر میشود! |
بنجامین فرانکلین» استیکر میشود! |
ویلهلم رونتگن» استیکر میشود! |
اگر شما هم از آنهایی هستید که وقتی شبها نعمت روشنایی را در خانه میبینید به روح جناب ادیسون رحمت میفرستید باید بدانید که اگر قرار بود روشنایی خانه شما به روش ادیسون جان تامین شود الان باید به جای کابلهای برقی که در خیابانها میبینید سیمهای بسیار بسیار قطوری بود و هر چند کیلومتر هم این ور و آن ور شهر یک نیروگاه برق رویت میکردید!
برقی که امروزه استفاده میکنیم از سیستم جریان برق متناوبی است که طراحیاش از نیکولا تسلاست. اگر نمیدانید که جریان متناوب چیست اصلا مهم نیست، فقط در این حد بدانید که وقتی شبها نعمت روشنایی را در خانه میبینید به روح جناب تسلا رحمت بفرستید نه روح جناب ادیسون! البته شاید کمی نامردی باشد که به روح ادیسون رحمت نفرستید پس بهتر است که به روح هر دو رحمت بفرستید؛ اصلا حالا که این طور شد یک فاتحه یا صلوات برای همهی اموات بفرستید!
تسلا نه تنها اختراعات زیادی دارد بلکه از آن آدمهایی بوده که نسبت به عصر خودش خیلی جلوتر بوده و از جمله رویاهایش طرحهایی مثل استفاده از انرژی بیپایان خورشید و ساخت شبکه ارتباطات بیسیم جهانی بودند.
◄مطالب مرتبط:
فیزیکدانانی که استیکر شدند |
اروین شرودینگر» استیکر میشود! |
ایزاک نیوتون» استیکر میشود! |
آلبرت اینشتین» استیکر میشود! |
بنجامین فرانکلین» استیکر میشود! |
ویلهلم رونتگن» استیکر میشود! |
شاید دقت کرده باشید که تلگرام، استیکرهای پیشفرضی دارد با عنوان مغزهای بزرگ (Great Minds)»، که در میان آنها شش نفرشان از فیزیکدانان بزرگ هستند. این شش نفر همه از جمله فیزیکدانانی هستند که دنیای فیزیک را بسیار بهتر از آنچه تحویل گرفته بودند، به دیگران تحویل دادهاند. قصد دارم در چند پست، با زبان طنز، بخشی از کار این فیزیکدانان را معرفی کنم.
◄مطالب مرتبط:
نیکولا تسلا» استیکر میشود! |
اروین شرودینگر» استیکر میشود! |
ایزاک نیوتون» استیکر میشود! |
آلبرت اینشتین» استیکر میشود! |
بنجامین فرانکلین» استیکر میشود! |
ویلهلم رونتگن» استیکر میشود! |
اریک امانوئل اشمیت، نگاه عمیق و زیبایی درباره مفاهیمی مانند زندگی»، مرگ»، ایمان» و خدا» دارد که برایم جذاب و آموزنده است. اشمیت، در خانوادهای بیدین بزرگ شده و احتمالاً برای درک چنین مفاهیمی بسیار بیشتر از ما زحمت کشیده و شاید به همین دلیل باشد که حرفهایش بدون زحمت به دل مینشیند.
نمایشنامهی خیانت اینشتین»، نمایشیست زیبا از گفتگوهای اینشتین با دورهگردی که از جامعه بریده است. این دو آدم عجیب، هیچ سنخیتی با هم ندارند، یکی آرمانگراست و دیگری واقعگرا؛ آنها عقایدی متضاد با هم دارند و به همین دلیل است که همیشه حرفهایی دارند که برای هم بگویند، بخصوص حرفهایی درباره خیانت اینشتین و نقش او در ساخت بمب اتمی.
ادامه مطلب
فیلم اینشتین و ادینگتون (Einstein And Eddington)» درباره چگونگی شکلگیری نظریه نسبیتعام است ولی به نظر من، آموزههایی که برای ما دارد چیزی فراتر از تاریخچهی نسبیتعام است.
اینشتین را همه میشناسیم اما شاید ادینگتون تنها برای عدهی کمی آشنا باشد. ادینگتون، نخستین کسی بود که نظریه نسبیت عام اینشتین را درک کرده و آن را به صورت تجربی اثبات کرد. شاید پُربیراه نباشد اگر بگوییم اینشتین شهرتش را مدیون ادینگتون است. ادینگتون بود که ثابت کرد نظریه نسبیت عام فقط یک نظریهی ذهنی با روابط پیچیدهی ریاضی نیست و واقعا کار میکند.
ادامه مطلب
یکی دیگر از فیزیکدانانی که استیکر شدند، اینشتین است که البته نیاز به معرفی ندارد. میراث جاودانهاش نظریه نسبیت خاص و عام است که عدهای فکر میکنند این نظریهها را میفهمند و یا شاید بهتر است بگویم تظاهر میکنند که میفهمند چون در واقع نمیفهمند! نه اینکه نفهمند، بلکه نمیفهمند که نمیفهمند؛ البته منظورم از اینکه میگویم نفهمند این نیست که خدایی نکرده در کل نفهمند، بلکه این نظریه را نمیفهمند؛ البته این احتمال هم وجود دارد که کلا نفهمند ولی من منظورم این بود که این نظریه را نمیفهمند، چون فهم من آنقدر نیست که بفهمم کلا نفهمند یا فقط این نظریه را نمیفهمند. البته اصلا بعید نیست که خود اینشتین هم این نظریهها را نفهیمده باشد چون بعضی وقتها آدم یک چیزی میگوید که خودش هم نمیفهمد ولی خب این بیشتر شامل آدمهای نفهمی میشود که سودشان در نفهمیدن است و کسانی هستند که اگر بفهمند که اینها میفهمند دیگر آنها از نفهمیشان سودی نمیبرند؛ ولی کلا اگر کسی بفهمد که چه میگوید در مملکت ما به هیچ جایی نمیرسد.
اگر توانستید پاراگراف قبلی را به راحتی بخوانید، احتمالا نظریه نسبیت خاص و عام اینشتین را هم میفهمید!
◄مطالب مرتبط:
فیزیکدانانی که استیکر شدند |
اروین شرودینگر» استیکر میشود! |
ایزاک نیوتون» استیکر میشود! |
نیکولا تسلا» استیکر میشود! |
بنجامین فرانکلین» استیکر میشود! |
ویلهلم رونتگن» استیکر میشود! |
یکی دیگر از فیزیکدانانی که استیکر شد،نیوتون است. تاریخ علم میگوید ایزاک جان به همین بدعنقی بوده که در استیکرش است و همان تاریخ علم میگوید آن سیب مسخرهی توی دستش وقتی زیر درخت نشسته بوده روی سرش نیافتاده و دلیل کشف جاذبهی زمین هم نبوده بلکه به گفتهی خودش این داستانها را بافته تا نظریهاش کمی جذابتر به نظر برسد که البته در این کار موفق بوده است.
نیوتون علاوه بر قانون عمومی گرانش، قوانین حرکت یک جسم را در قالب سه قانون نوشت که اساس و پایه مکانیک کلاسیک و البته اساس درس پدردرآوری به نام فیزیک پایه یک در دانشگاههاست.
نیوتون معتقد بود که نور ذره است و این در حالی بود که کسانی مثل هویگنس میگفتند که نور موج است و کلی هم سر این چیزها با هم دعوا و مرافعه داشتند. البته بعدها معلوم شد که نور همه را سر کار گذاشته چون هم ذره است و هم موج! یعنی وقتی میرفته پیش نیوتون میگفته من ذرهام ولی وقتی میرفته پیش هویگنس میگفته من موجم! اینست که میگویند: نور موجود دورویی است!» البته این جملهی آخر از توهمات نگارندهی این متن نشات میگیرد وگرنه فیزیکدانان جملهی محترمانهتری دارند که میگوید: نور رفتار دوگانهای دارد!»
نکتهی جالب توجهی که در زندگی ایزاک جان وجود دارد اینست که نصف عمرش را به دنبال کیمیاگری بوده است. خیلی وقتها هم علاقه داشته خیلی چیزها را با تجربهی مستقیم به دست بیاورد و در این راه به کارهای محیرالعقولی هم دست زده، مثلا یک بار سوزنی را توی چشمش فرو کرده و چرخانده تا ببیند چه میشود! یک بار هم به مدت مدیدی به خورشید نگاه کرده که ببیند چه تاثیری روی بیناییاش میگذارد!
◄مطالب مرتبط:
فیزیکدانانی که استیکر شدند |
اروین شرودینگر» استیکر میشود! |
نیکولا تسلا» استیکر میشود! |
آلبرت اینشتین» استیکر میشود! |
بنجامین فرانکلین» استیکر میشود! |
ویلهلم رونتگن» استیکر میشود! |
یکی دیگر از فیزیکدانانی که استیکر شد، شرودینگر است. میگویند بعد از یک سمیناری که در آن درباره موج بودنِ ماده صحبت شده، فیزیکدانی به نام پیتر دبای» به طعنه به اروین شرودینگر» گفته: اگر ماده (یا الکترون) موج باشد پس باید معادله موجی هم باشد که آن را توصیف کند!» اگرچه دبای خودش خیلی زود حرف خودش را فراموش کرد ولی شرودینگر که گویا آدم گیری بوده، رفت و برای الکترون، معادله موج نوشت.
اگر برایتان سوال پیش آمده که یعنی چه که الکترون موج است؟ زیاد نگران نباشید مشکل از معیوب بودن مغز شما نیست! مشکل از معیوب بودن مغز الکترون است که خودش هم نمیداند موج است یا ذره؟! البته بعضی فیزیکدانها که دوست دارند مسخرهبازی دربیاورند میگویند الکترون روزهای 2شنبه، 4شنبه و جمعه ذره است و روزهای 3شنبه، 5شنبه و شنبه موج است و روزهای 1شنبه هم ذره و هم موج است! اگر از این جوک بیمزهی فیزیکدانان خندهتان نگرفت و به ذهنتان خطور کرد که شاید افسردگی دارید که از این جوک خندهتان نمیگیرد، نگران نباشید! اشکال از جوک است! چون این فیزیکدانها هیچکدام وقت نداشتند که شب و روز پای کانالهای جوک تلگرامی تلمذ کرده و جوکهای بامزه بسازند!
خلاصه اینکه نتیجه زحمات شبانهروزی اروین شد معادله موج شرودینگر که به خاطرش جایزه نوبل هم گرفت. جالب اینجاست که بعد از این همه جان کندن برای نوشتن معادله، جواب این معادله به ما دقیقا نمیگوید که الکترون کجاست بلکه میگوید الکترون احتمالا کجاست. به عبارت دیگر پرسش الکترون کجایی؟ دقیقاً کجایی؟» برای الکترون پرسشی بیهوده است و باید گفت الکترون کجایی؟ تقریباً کجایی؟»
◄مطالب مرتبط:
فیزیکدانانی که استیکر شدند |
نیکولا تسلا» استیکر میشود! |
ایزاک نیوتون» استیکر میشود! |
آلبرت اینشتین» استیکر میشود! |
بنجامین فرانکلین» استیکر میشود! |
ویلهلم رونتگن» استیکر میشود! |
یکی از فیزیکدانانی که استیکر شد، تسلاست.
برقی که امروزه استفاده میکنیم از سیستم جریان برق متناوبی است که طراحیاش از نیکولا تسلاست. اگر نمیدانید که جریان متناوب چیست اصلا مهم نیست، فقط در این حد بدانید که وقتی شبها نعمت روشنایی را در خانه میبینید به روح جناب تسلا رحمت بفرستید نه روح جناب ادیسون! البته شاید کمی نامردی باشد که به روح ادیسون رحمت نفرستید پس بهتر است که به روح هر دو رحمت بفرستید؛ اصلا حالا که این طور شد یک فاتحه یا صلوات برای همهی اموات بفرستید!
تسلا نه تنها اختراعات زیادی دارد بلکه از آن آدمهایی بوده که نسبت به عصر خودش خیلی جلوتر بوده و از جمله رویاهایش طرحهایی مثل استفاده از انرژی بیپایان خورشید و ساخت شبکه ارتباطات بیسیم جهانی بودند.
◄مطالب مرتبط:
فیزیکدانانی که استیکر شدند |
اروین شرودینگر» استیکر میشود! |
ایزاک نیوتون» استیکر میشود! |
آلبرت اینشتین» استیکر میشود! |
بنجامین فرانکلین» استیکر میشود! |
ویلهلم رونتگن» استیکر میشود! |
یک بار در کلاس درسم، تختهی کلاس که پُر شد، رو به شاگردان کردم و گفتم: بچهها! تخته را پاک کنم؟
بچهها گفتند: نه! اجازه بدید عکس بگیریم، بعد پاک کنید!
چند ثانیه بعد، نیمی از کلاس در حال عکاسی از تخته بودند و نور و صدای فلش دوربینهایشان فضای کلاس را به کلی عوض کرد!
یکی از بچهها با صدای بلند گفت: انگار کنفرانس خبریه!»
واقعیت اینست که امروز بواسطه رایانه و گوشیهای هوشمند، مردم ترجیح میدهند بیشتر تایپ کنند و یا بجای نسخهبرداری از یک برگه کاغذ، از آن عکس بگیرند. اینکه چقدر دور شدن از قلم و کاغذ، ما را از درک عمیق دورتر میکند در پژوهشهای علمی مختلف انجام شده است. یکی از این پژوهشهای علمی میگوید کسانی که روی کاغذ مینویسند نسبت به کسانی که از ابزار دیجیتال استفاده میکنند یادگیری بهتری دارند.
نمیدانم یادتان هست یا نه، اما وقتی این ابزار دیجیتال خیلی مرسوم نبودند، آدمها به خوشخطی اهمیت زیادی میدادند اما امروز خوشنویسی و خط خوب اهمیت زیادی ندارد و در حال فراموش شدن است و فراموش شدن هنر خوشنویسی یعنی فراموش کردن زیبایی. شاید اگر مثل من یک معلم باشید و هر ترم با دستخطهای کجومعوج و پریشان روبرو شوید، دغدغه من را در این زمینه بهتر درک کنید.
ما همانقدر که به مطالعه تاریخ ی، فرهنگی، اجتماعی اهمیت نمیدهیم، به مطالعه تاریخ علم» هم اهمیت نمیدهیم که اگر اهمیت میدادیم، شاید امروز علم طور دیگری پیش میرفت.
مثلاً نظریه ریسمان»یا نظریه همه چیز» مطرحترین نظریه فیزیکی حاضر است و خیلی از کلهگندههای فیزیک که نابغههای ریاضی هم هستند، روی آن کار میکنند. من همیشه فکر میکردم این نظریه، با وجود برخی ایرادات، نظریهای امیدبخش است تا اینکه در کلاس فلسفه کوانتوم دکتر گلشنی متوجه شدم آنطور که فیزیکدانان میگویند پایههای این نظریه سست است. بطور مثال راجر پنروز، فیزیکدان انگلیسی میگوید:
نظریه ریسمان نمونهای از علم است که از طریق مُد شدن پیش میرود! من احساس درهمی درباره آن دارم! بعضی از ایدههای ریاضی که با نظریه ریسمان مرتبطاند بسیار جذاباند اما اینکه آنها جذاباند بدین معنا نیست که آنها درست هستند.
ادامه مطلب
اخیراً یک سخنرانی خوب از آقای دکتر حسن عباسی گوش میکردم که درباره چگونگی شکلگیری و رشد درخت فلسفه بود. درختی که رنه دکارت میگوید ریشهاش متافیزیک، تنهاش فیزیک و شاخههای آن را دانشها تشکیل دادهاند و هایدگر اعتقاد دارد این درخت در زمینی به اسم وجود ریشه دارد.
زمانی تعمق دانشمندان روی ریشههای این درخت بود و کمکم به تنهی آن معطوف شد، پس از آن هر کدام از اندیشمندان زیر یکی از شاخههای این درخت ایستادند. هنرمندان نیز به برگهای آن چشم دوختند، برگهایی که کار فتوسنتز را برای این درخت انجام میدادند.
مارکس، فروید و اسمیت، هر کدام زیر یکی از شاخههای درخت فلسفه ایستادهاند
ادامه مطلب
داستان فیلم پی (Pi) که در سال 1998 ساخته شده است، درباره یک نابغه ریاضی به نام مکسیمیلیان کوهن» است که در زمینه نظریه اعداد کار میکند. مکس در ابتدای فیلم داستانی از دوران کودکی خود تعریف میکند و در فیلم هم چندین بار این داستان، تکرار میشود. او میگوید که در کودکی مادرش او را از خیره شدن به خورشید منع میکرده اما او عصیان میکند و کنجکاوانه در 6 سالگی به خورشید زل میزند و ناگهان همه چیز در مقابل چشمانش تیره شده و بینایی خود را از دست میدهد. چشمان مکس توسط پزشکان درمان میشود اما او ادعا میکند پس از درمان، چیزی در درون او تغییر کرده، موهبت یا حکمتی به او بخشیده شده است که او را وارد دنیای زیبای ریاضیات و نظریه اعداد میکند.
اما حکمتی که به مکس داده میشود، همراه با سردردهاییست که او را راحت نمیگذارند و او به خاطر این سردردها مجبور است انواع داروها را مصرف کند. گویا این حکمت رایگان به او داده نشده است.
ادامه مطلب
فیزیک نظری به چه درد میخورد؟ و فیزیکدانان نظری چه دردی از جامعه و مشکلاتش دوا میکنند؟
اغلب کسانی که این سوالات را میپرسند، بیشتر علاقهمندند تا کاربرد این علوم نظری را بدانند. در پاسخ باید گفت که گاهی صدها سال طول میکشد تا بتوان این علوم نظری را به علوم کاربردی تبدیل کرد. بسیاری از پایههای اصلی و مهم جامعهی امروزی ما، از ماهوارهها گرفته تا کامپیوترها و گوشیهای هوشمند، حاصل مطالعاتی هستند که در زمان خودشان بههیچعنوان کاربردی به نظر نمی رسیدند.
بهطور مثال، حدود صد سال پیش فیزیک کوانتومی یک موضوع کاملا نظری بود اما امروزه پایهی ساخت نیمهرساناهای به کار رفته در کامپیوترها و موبایلهاست. مثال دیگر نظریه نسبیت عام اینشتین است که امروزه، رایجترین کاربرد این نظریه در GPSها به چشم میخورد.*
علاوه بر این، نباید انتظار داشته باشیم که تنها کارکرد علم، رفاه مادی و بهبود کیفیت زندگی انسانها باشد. همانطور که میدانیم یکی از اهداف فیزیکدانان نظری به دست آوردن فهم عمیقتری از جهان هستی، ابتدای آن، سرنوشتش و چگونگی کارکرد آن است.
البته امروز، فیزیک نظری آنقدر گسترده است که شاید از حاصل کار و مقالات چندصد فیزیکدان، تنها یکی از پازلهای کوچک این جهان شگفتانگیز برای ما تکمیل شود اما همانطور که مریم میرزاخانی عزیز در مورد ریاضیات گفت: ریاضیات زیبایی خود را تنها به شاگردان صبورش نشان میدهد»، فیزیک نظری هم تنها شاگردان صبور خود را به هیجان میآورد و شیرینی و زیباییاش را سخاوتمندانه به آنها میبخشد.
* هدف از فیزیک نظری چیست؟ - سایت علمی بیگبنگ
گالیلهی برشت شخصیت جالبی دارد که شاید بسیار متفاوت با گالیله واقعی باشد. او دوستدار علم است، به عقل اعتقاد دارد و انسانهایی را که عقلشان قادر به پر کردن شکمشان نیست تحقیر میکند. از مواهب زمینی استفاده میکند، معتقد است بایستی از هر موهبتی که خداوند به او بخشیده نهایت استفاده را بکند، چه این موهبت الهی استعداد ریاضیات باشد و چه اشتهای زیاد! آنجا که لازم باشد سادهدلانه تملق یا حیلهگری میکند تا بتواند موقعیتی را برای خود فراهم سازد که در آن، از نظر مالی تامین بوده و زمان بیشتری برای مطالعه و پژوهش داشته باشد. هوشمند است و وقتی کتابهای نجوم خود را به جای زبان لاتین، به زبان مردم کوچه و بازار مینویسد، میداند چه میکند.
برشت در نمایشنامهاش تلاش کرده گالیله را انسانی معمولی معرفی کند. حتی زمانی که شاگردش آندرهآ، تلاش میکند تا با کنار هم گذاشتن رفتارهای گالیله، در ذهنش از استاد خود قهرمانی بسازد، گالیله به سادگی میگوید: اینطور نیست! من توبه کرده و حقیقت را انکار کردم چون از شکنجه فیزیکی ترسیدم!»
ادامه مطلب
فیلم فاجعه چلنجر دربارهی تحقیقات ریچارد فاینمن، فیزیکدان بزرگ قرن بیستم، در سقوط شاتل چلنجر است. این شاتل فضایی در 28 ژانویه 1986 پرتاب شد و یک دقیقه و نیم بعد منفجر شده و هفت سرنشین آن کشته شدند. دلیل این انفجار هنوز هم به طور دقیق مشخص نشده اما این فیلم بر اساس حقایقی که در دو کتاب چه اهمیتی میدهید دیگران چه فکر میکنند؟» نوشتهی فاینمن و حقیقت، دروغها و او-رینگها» نوشتهی آلن مکدونالد و جیمز هانسن بیان شده، ساخته شده است.
داستان فیلم از این قرار است که پس از وقوع فاجعه چلنجر، یک گروه تحقیقاتی به سرپرستی ویلیام راجرز تشکیل میشود تا علت این فاجعه را بررسی کنند. فاینمن که استاد حل کردن معماهای پیچیده است به عنوان یک عضو مستقل نقش مهمی در این گروه ایفا میکند اما کمکم متوجه میشود که بقیهی اعضای گروه چیزهایی میدانند که او نمیداند.
چیزی که برایم جالب بود اینست که در فیلم دو بار هم گریزی زده میشود به حضور فاینمن در پروژه منهتن که منجر به ساخت بمب اتمی شد، فاینمن در این پروژه به عنوان یک فیزیکدان نظری تازهکار، در قسمت محاسباتی نقش داشت. در فیلم، فاینمن نیز همانند بسیاری از فیزیکدانان دیگری که در این پروژه شرکت داشتند، پشیمان است. در جایی از فیلم، ژنرال کوتینا برای اینکه فاینمن را دلداری دهد، همانند بسیاری از نظامیان آمریکایی توجیه میکند که شما با این کارتان به پایان جنگ کمک کردید؛ اما فاینمن در پاسخ او سکوت کرده و موضوع را عوض میکند. در جای دیگری از فیلم نیز، پزشک فاینمن میگوید که نباید خودش را سرزنش کند چون آن زمان جوان بوده؛ اما فاینمن میگوید: جوان بودم اما بچه که نبودم!»
مشارکت در گروه تحقیقاتی چلنجر آخرین ماجراجویی فاینمن بود و فاینمن دو سال بعد در حالی که از سرطان رنج میبرد، درگذشت.
در نمایشنامه فیزیکدانها، فردریک دورنمات (Friedrich Durrnmat) از فیزیکدانی میگوید که توانسته مسائل رازآلود فیزیک (مسئله گرانش و نظریه وحدت بزرگ) را حل کند و از ترس اینکه گشودن این رازها فاجعهای دیگر همچون بمب اتمی بیافریند به دیوانهخانهای پناه برده تا از دست قدرتمندان و یون فرصتطلب در امان باشد اما جاسوسان او را تا دیوانهخانه تعقیب کردهاند و در نهایت دانش او توسط فردی حریص و سرمایهدار به سرقت میرود.
فردریک دورنمات، این نمایشنامه را در سال 1962 نوشته است و میتوان در آن بهخوبی فضای پس از جنگ جهانی در اروپا را احساس کرد. مسلما یکی از ویژگیهای جنگ جهانی دوم نقش غیرقابل انکار علم در کشتارهای جمعی مردم بیگناه بوده است؛ فاجعه بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، استفاده از سلاحهای می و گازهای سمی چیزی نیست که به سادگی بتوان آن را فراموش کرد. دورنمات علت وقوع چنین فجایعی را فراموش کردن خدا و مغرور شدن بشریت میداند و فیزیکدان نابغهی او خودش را اینچنین معرفی میکند:
ادامه مطلب
فیلم کوتاهی هست به اسم سفری به ماه (A Trip to the Moon)» که فیلمی فانتزی-تخیلی مربوط به سال 1902 میلادی است. نیمهی اول فیلم (تا شلیک سفینهی گلولهای) از رمان سفر به ماه» ژول ورن و نیمهی دوم آن (ماجراهای ستارهشناسان روی کرهی ماه) از رمان اولین انسانها در ماه» اثر اچ.جی.و الهام گرفته شده است.
این فیلم حدود 50 سال پیش از سفر انسان به ماه ساخته شده است و اگرچه تماشای آن، جنبه علمی-آموزشی ندارد اما فکر میکنم این فیلم به ما میگوید که کنجکاوی بشر همچنان ادامه دارد و آنچه که ما امروز آن را پیشرفت مینامیم حاصل کنجکاوی بشریست که در جستجوی گشودن رازهای جهان به علم» پناه میبرد و آنجا که دست و بالش را بسته میبیند یکی از مأمنهایش هنر» است.
لینک دانلود فیلم
* خلاصه داستان در سایت تبیان
♦ به نقل از کانال تلگرامی @QMproblems
بعد دفاع از پایان نامه ام بود که یکی از اساتید بنام و باسابقۀ دانشکده را در دفتر آموزش دیدم. از آنجایی که در دوران لیسانس از شاگردان خوب ایشان بودم و مباحثاتی نیز باهم داشتیم، من را به خوبی میشناختند. بعد از سلام و احوالپرسی، ایشان بی مقدمه به من گفتند که شما با این روندی که میروی به هیچ جایی نمیرسی! این جمله از جانب این استاد، که تأثیرگذاری زیادی میان دانشجویان داشت، برایم بسیار سنگین بود. با خود سریع مروری کردم تا ببینم کجای کارم مشکل داشتم که ایشان اینگونه واکنش نشان داده است. چون عجله داشتم و حدس میزدم ایشان هم وقت ندارد از بحث پرهیز کردم و خداحافظی نمودم.
بعد از آن دیدار ذهنم به شدت مشغول شد. هرچه فکر میکردم که کجای مسیر را اشتباه کرده ام به هیچ نکته ای نمی رسیدم، زیرا برای انتخاب راه پژوهشی خود تفکر بسیاری کرده و با چندین نفر از بزرگان فیزیک در داخل و خارج م کرده بودم. به هرحال آن استاد نیز جایگاه بالایی در ذهن من داشت و نمی توانستم نظر ایشان را نادیده بگیرم. به هر ترتیبی که بود باید مسئله را برای خود روشن میکردم. از این رو همان شب ایمیلی زدم و از ایشان تقاضای وقت ملاقات کردم. فردای آن روز به دفتر ایشان رفتم تا از علت صحبت دیروزشان بپرسم. ابتدا ازشان تشکر کردم و به ایشان گفتم که حرفشان نشان از علاقه ایشان به بنده دارد و برایشان توضیح دادم که چرا گرایش بنیادی و موضوع معضلات کوانتوم را برای پایان نامه انتخاب کردم.
چون در حوزۀ نظریۀ ریسمان متخصص بودند، برایشان نتیجۀ ایمیل به آقایان ساسکایند، ویتن و وفا، که از سرآمدان نظریۀ رسیمان هستند را ارائه کردم. با توضیحاتی که دادم و اشاره به پاسخ های آن اساتید ایشان کمی از موضع خود پایین آمدند و گفتند: "من هم می دانم نظریۀ کوانتوم مشکل دارد. اکثر اساتید میدانند. اما تا الان که در آزمایش به مشکلی برنخوردیم که بخواهیم آن را عوض کنیم." این صحبتشان برایم واقعا عجیب بود، چون خود ایشان بر روی نظریه ای کار میکردند که تا الان نیاز تجربی پشت آن نبوده و شاید تا چندین دهۀ آینده هم نتوان به فناوری ای رسید تا پیش بینی های آن را آزمایش کرد. از طرفی این یک واقعیت است که تمام نظریات فیزیک فعلی تنها دربارۀ 5 درصد از مادۀ عالم است و ما هیچ نظریه ای برای توصیف 95 درصد دیگر نداریم.
به ایشان گفتم که تنها انگیزۀ اینشتین برای ارائۀ تئوری نسبیت خاص یک ایدۀ بنیادی، یعنی ایجاد وحدت نظری میان تبدیلات الکترومغناطیس و مکانیک بود و به گفتۀ خود اینشتین، او از آزمایش مایکلسون-مورلی اطلاع نداشت. الان هم اکثر فیزیکدانان مطرح منتظر یک تحول بزرگ در بنیان های فیزیک هستند. ایشان با لبخندی گفت: "بله، باید بر روی این زمینه ها کار کرد اما این کار من و شما نیست!" بلافاصله پرسیدم پس کار چه کسی است؟ ایشان پاسخ قابل تأملی دادند و گفتند: "اینها کار همان امثال واینبرگ و ویتن است. ما در سطحی نیستیم که بتوانیم بر روی این مسائل بنیادی کار کنیم. کار ما فعلا همین ضرب و تقسیم های اولیه است و باید این ها را به خوبی انجام دهیم." این حرفشان واقعا مرا متعجب کرد. مجددا برایشان مثال اینشتین را زدم که تا 26 سالگی با کارهایش بخش بزرگی از فیزیک را متحول کرده بود.
خلاصه آنکه نه ایشان قانع شد که ما میتوانیم و باید بر روی مسائل بنیادی کار کنیم و نه من از صحبت های ایشان قانع شده بودم، اما این دیدار نکات جدید و عمیقی را از دلایل عدم سهیم بودن ما در مسیر پیشرفت علم برایم روشن ساخت. متوجه شدم تا وقتی که مروّجان اصلی علم در ایران چنین نگرشی دارند ما هیچگاه نمی توانیم نسلی نوآور، مبتکر و با اعتماد به نفس تربیت کنیم. حالا دیگر میفهمیدم دلیل اصلی مخالفت ها و سنگ اندازی های دانشکده بر سر راه دانشجویانی که میخواستند گرایش بنیادی را انتخاب کنند، چه بوده است. اما سوال مهمی نیز گریبانم را گرفته بود؛ به راستی برای تغییر این نگرش مخرب چه کاری از دست ما دانشجویان برمی آید؟
♦ به نقل از کانال تلگرامی @QMproblems
حدود دو سال پیش بود که رسالۀ ارشد خود را جهت داوری اولیه به دانشکده تحویل دادم. یک روز معاون تحصیلات تکمیلی که یکی از اساتید گرایش ذرات بنیادی بود من را به صورت اتفاقی در آسانسور دانشکده دید و به من گفت حتما یک روز از من وقت بگیر تا صحبت کنیم. من هم وقت گرفتم و رفتم. حدس میزدم ایشان میخواهد دربارۀ مسائل درون رساله بحثی علمی داشته باشد و یا راجع به تصمیم برای ادامۀ راه در مقطع دکتری صحبت کند. اما ایشان بحث جالبی را مطرح کرد که من را در کامل کردن پازل دلایل عقب افتادگی فضای علمی کشور بسیار کمک کرد.
از آنجایی که دو درس با ایشان گذرانده بودم کاملا با بنده آشنا بودند. ایشان به من گفتند که ما از شما به عنوان کسی که در دانشکده رتبۀ اول بودی توقع داشتیم موضوع بهتری را انتخاب کنی. کمی جا خوردم چون موضوع رسالۀ من خیلی قبل تر توسط استاد راهنمایم جناب دکتر گلشنی تایید و به تصویب دانشکده رسیده بود. همچنین ایمیل هایی که در راستای پایان نامۀ خود به اساتید مطرح فیزیک در دنیا زده بودم پاسخ های مثبت و بعضا تحسین کننده ای را در پی داشت که من را مجاب میکرد که موضوع مناسبی را انتخاب کرده ام. موضوعی که الان ذهن بسیاری از بزرگان فیزیک که در مرزهای علم کار می کنند را درگیر کرده است و آن ایرادات نظریۀ کوانتوم بود.
از ایشان پرسیدم که می شود بیشتر توضیح دهید؟ ایشان یک پایان نامۀ قطور را از روی میز خود برداشت و جلوی من گذاشت و گفت این پایان نامۀ یکی از دانشجویان دانشگاه تهران است که در حوزۀ فیزیک ذرات کار کرده است. ایشان هم در حوزۀ الهیات تحصیل میکند و هم بر روی مسائل محاسباتی و به اصطلاح ضرب و تقسیم می پردازد. برایم واقعا حیرت آور بود. یه خود می گفتم یعنی استاد ما فرق میان دو حوزۀ فیزیک بنیادی و الهیات را تشخیص نمی دهد؟ برای اطمینان مجدد پرسیدم منظورتان چیست؟ گفتند شما به عنوان یک دانشجوی ممتاز باید می رفتید و مسئلۀ جدید حل می کردید. این رسالۀ شما بیشتر متن دارد تا فرمول! (این حرفشان واقعا مرا دلسرد کرد. اگر بنا باشد که قوت یک اثر علمی به چگالی فرمول هایش باشد، باید اکثر کارهای شاخص علمی که باعث تحول شده اند را فاقد اعتبار دانست.) به ایشان گفتم برای حل یک مسئلۀ جدید باید بر جوانب موضوع مسلط شد و از دید جامع به مسئله نگاه کرد. نمی شود وقتی نمیدانیم موضوع چیست و چه مبنایی دارد صرفا با سرِ پایین به ضرب و تقسیم پرداخت.
هرچه دفاع کردیم متاسفانه ایشان منظور ما را متوجه نمی شدند. گویی تمام فیزیک همین نظریات موجود است ولاغیر؛ وباید صرفا در چارچوب نظریات متداول فعلی به حل مسئله پرداخت. حال این که این چارچوب متداول از کجا آمده است و آیا ایرادی دارد یا نه اصلا نباید مطرح شود. یادم نمی رود، در جلسۀ مصاحبۀ دکتری، وقتی موضوع پایان نامه ام را گفتم چند استاد برانگیخته شدند. یکی از اساتیدی که در حوزۀ اطلاعات کوانتومی کار می کرد به من گفت کجای کوانتوم مشکل دارد؟ بنده توضیحاتی دادم. بعد با اعتماد به نفس کامل گفتند کوانتوم هیچ ایرادی ندارد و تعبیر GRW تمامی معضلات را رفع می کند. من هم چون با این تعبیر زیاد آشنا نبودم از دفاع متعصبانه پرهیز کردم و به آن استاد گفتم که چشم، مطالعه می کنم. جالب است وقتی که به آقای گیراردی (بنیانگذار تعبیرGRW) نامه ای نوشتم و از او دربارۀ ایرادات کوانتوم پرسیدم، ایشان صریح تر از بقیه به متناقض بودن و غیر قابل دفاع بودن کوانتوم اشاره کرد و به هیچ عنوان اعتقاد نداشت که تعبیر او تمام مشکلات کوانتوم را رفع می کند!
در دانشگاه ما، دروس آزمایشگاه فیزیک پایه توسط دانشجویان یا فارغالتحصیلان کارشناسیارشد تدریس میشود اما آزمایشگاههای تخصصی باید حتماً توسط اعضای هیئتعلمی تدریس شود. این عضو هیئتعلمی درس را میگیرد اما تنها چند دقیقهای را در کلاس سپری کرده و سپس نظارت بر کلاس، تصحیح گزارشکارها و برگههای امتحانی و. را به یکی از همان کارشناسیارشدها واگذار میکند!
کمفروشی فقط مخلوط کردن شیر با آب و فروش آن به مردم و یا کمکردن محتوای پنیر بستهبندی و چیپس و. نیست، کم گذاشتن برای کاری که به ما محول شده و یا کلاس درسی که مسئولیت آن با ماست، هم کمفروشی است و ویل للمطففین (وای بر کمفروشان).
سوال 1. از چه سایتی میتوانم تمام مقالات پولی را به رایگان و بدون هیچ محدودیتی و به سرعت دانلود کنم؟
جواب. سایت روسی زیر این امکان را برای تمامی محققین جهان فراهم کرده است:
www.sci-hub.tw
سوال 2. از چه سایتهایی میتوانم به متن کامل پایان نامه ها و کتابها دسترسی پیدا کنم؟
جواب. به سایتهای زیر مراجعه فرمایید:
www.search.proquest.com/dissertations/advanced?accountid=14511
www.discovery.ucl.ac.uk
www.ethos.bl.uk
www.dart-europe.eu/basic-search.php
www.ndltd.org/resources/find-etds
برای جستجو و پیدا کردن ebook ها این سایت مناسب است:
www.gen.lib.rus.ec
سوال 3. از کجا میتوانم ایمپکت فاکتور یک مجله را پیدا کنم؟
جواب. برای دسترسی به ضریب تاثیر IF یک مجله می توانید به سایت های معتبری چون SJR و Bioxbio مراجعه کنید:
SJR: www.scimagojr.com
Bioxbio: www.bioxbio.com
CiteFactor: www.citefactor.com
سوال 4. چطور میتوانم مقاله ام را قبل از اینکه به ژورنالی بفرستم به لحاظ پلاجیاریزم چک کنم تا مطمئن شوم جملات مقالهی من با هیچ یک از جملات سایر مقالات مشابهتی ندارذ؟
جواب. از سایتهای زیر جهت بررسی جملات مقاله قبل از سابمیت استفاده نمایید:
www.turnitin.com
www.ithenticate.com
www.writecheck.com
سوال 5. من مقاله ام را نوشتهام اما نمیدانم به کدوم ژورنال بفرستم؟
جواب. در سایت های زیر می توانید با وارد کردن عنوان مقاله، چکیده و کلید واژه ها ژورنال های مرتبط و نزدیک به موضوع خود را پیدا کنید:
www.journalfinder.elsevier.com
www.springer.com/gp/authors-editors/journal-author/journal-author-helpdesk/preparation/1276
www.edanzediting.com/journal-selector
سوال 6. از چه سایتی میتوان برای برای بدست آوردن اطلاعاتی جهت انتخاب مجله مناسب با توجه به اطلاعاتی مثل میزان IF مجله، میزان سختی و آسانی چاپ مقاله در مجله، میزان زمان تقریبی پاسخگویی مجله و . استفاده کرد؟
جواب. از سایت زیر برای این کار استفاده کنید:
http://www.letpub.com/index.php?page=journalapp&view=search
احتمالاً والتر لوین» را میشناسید. همان پیرمرد دوستداشتنی و عاشق فیزیک که در کلاس درس، سوار بر آونگ میشود و تاب میخورد تا نشان دهد جرم، تاثیری در دوره آونگ ندارد. کتاب به خاطر فیزیک» نوشتهی والتر لوین و وارن گولدستاین، سفری سرگمکننده و جذاب است در دنیای فیزیک که اگر عمری و فرصتی باشد، بعداً درباره آن خواهم نوشت. چیزی که میخواستم اینجا بنویسم درباره شخصیت مثبت لوین است که مطمئناً یکی از عوامل موفقیت او محسوب میشود.
والتر لوین کتابش را این طور آغاز میکند:
واقعاً عجیب است. پدربزرگ مادری من سرایدار بیسوادی بود. دو نسل پس از او، من استاد تمام MITام و این پیشرفت را مدیون نظام آموزشی هلند میدانم.
در خانواده من و شما، دو نسل قبلمان چه کاره بودهاند؟ آیا تاکنون با این دید به نظام آموزشی و شرایط کشور نگاه کردهایم که چقدر نسبت به قبلِ خودمان (و نه کس دیگری) پیشرفت داشتهایم؟ آیا تاکنون فقط مانند دیگران به نظام آموزشی تاختهایم و طوطیوار جملاتی را تکرار و گلایه کردهایم؟
من اسم این دیدگاه لوین را میگذارم مثبتاندیشی واقعگرایانه که به ما دیدگاهی درست درباره خودمان و اطرافمان میدهد و در سایه آن میتوان به پیشرفت حقیقی دست یافت. دیدگاهی که تلاش میکند در کنار نیمه خالی لیوان، نیمه پر را بهتر و عمیقتر ببیند تا برای پر کردن نیمهی خالی، هوشمندانهتر عمل کند. مثلاً اگر نیمه پر لیوان ما دوغ باشد، پر کردن نیمه خالی لیوان با نوشابه، به من یک نوشیدنی گوارا نخواهد داد.
پینوشت: قبلاً هم در پست میم مثل مریم میرزاخانی» به شخصیت مثبت مرحوم دکتر میرزاخانی اشاره شد.
در قسمت نظراتِ پست کوچولوهای دوستداشتنی و نجوم»، یکی از عزیزان درخواست کرده بود تا محتوای کلاسهای دوره نجوم برای کودکان» خودم را در اختیارش بگذارم. بهتر دیدم این محتوا را در پستی جداگانه منتشر کنم. البته تنها به نوشتن تیتروار اکتفا میکنم و بقیه را به خلاقیت معلّم میسپارم.
جلسه اول:
جلسه دوم:
جلسه سوم:
جلسه چهارم:
جلسه پنجم:
جلسه ششم:
امروز در کلاس فلسفه مکانیک کوانتومی دکتر گلشنی مطلبی را شنیدم که کمتر گفته میشود و یا اغلب سانسور میشود، از این رو برایم شوکهکننده بود.
مطلب درباره نظریه ریسمان»یا نظریه همه چیز» بود که یکی از مطرحترین نظریات فیزیکی حاضر است و بسیاری از دانشمندان بزرگ فیزیک که نابغههای ریاضی هم هستند، روی آن کار میکنند. من همیشه فکر میکردم این نظریه، با وجود برخی ایرادات، نظریهای بسیار امیدبخش برای آینده است. شاید مهمترین دلیل این طرز فکر من محیطهای دانشگاهی و مستندهای علمی باشد که تقریباً همه این نظریه را تبلیغ میکنند.
دکتر گلشنی، با ذکر چند نقل قول از فیزیکدانان برخی از ایرادات نظریه ریسمان را بیان کرد. بهطور مثال، راجر پنروز، فیزیکدان انگلیسی میگوید:
نظریه ریسمان نمونهای از علم است که از طریق مُد شدن پیش میرود! من احساس درهمی درباره آن دارم! بعضی از ایدههای ریاضی که با نظریه ریسمان مرتبطاند بسیار جذاباند اما اینکه آنها جذاباند بدین معنا نیست که آنها درست هستند.
و یا ناتان سیبرگ، فیزیکدان نظری، میگوید:
این نظریه مشابه نسبیت عام نیست که اینشتین اصول را بنا نهاد و سپس نتایج را استنتاج کرد. ما در وضع عجیبی هستیم، وضعیتی بیسابقه که میدانیم چگونه بعضی نتایج را به دست آوریم اما نمیدانیم که اصول بنیادی چیست؟
اما چرا با وجود ایرادات اساسی که فیزیکدانان بزرگ به آن اذعان دارند، نظریه ریسمان همچنان پیش میرود؟ چرا در این سالها هیچ نظریهی جدید و قابل توجهی ارائه نشده که بتواند به اندازه نظریه ریسمان مسائل ما را حل کند و این ایرادات اساسی را هم نداشته باشد؟
اسمولینگ که روی گرانش کوانتومی کار میکند، در این مورد حرف قابل تاملی میگوید:
ما فراموش کردهایم فیزیک نظری غالباً به وسیلهی کسانی پیشرفت کرده که برنامههای پژوهشی جاافتاده را نادیده میگیرند تا ایدههای جدید خود را دنبال کنند. چنین افرادی غالبا افراد جوان هستند که شغل آنها آسیبپذیر است(یعنی اگر بخواهند شغلی به دست آورند باید همرنگ جماعت شوند).
البته شاید دلیل دیگر عدم ارائه نظریه جدید، همین عدم آگاهی جوانترها از ایرادات اساسی نظریه ریسمان باشد. در برخی از محیطهای دانشگاهی از نظریه ریسمان چنان غولی ساختهاند که فکر کردن به نظریات دیگر دشوار است. در تاریخ فیزیک از این دست مطالب کم نیست. فیزیکدانان انگلیسی از نظریه گرانش نیوتون چنان غولی ساخته بودند که حاضر به قبول نواقص آن و پذیرش نظریه نسبیتعام نبودند.
دانشگاه ما این ترم برنامهاش را طوری تنظیم کرده که حذف و اضافه دومین هفته مهرماه است و کلاسها به طور رسمی از سومین هفته مهر آغاز میشود یعنی دو هفته کمفروشی!
پ.ن: پیشتر هم در این پست درباره کمفروشی در دانشگاه نوشتهام.
شاید تاکنون شما هم به علت آبی بودن آسمان و سفید بودن ابرها فکر کرده باشید. پیشتر در این پست درباره شخصیت مثبت والتر لوین نوشتهام و در اینجا قصد دارم از آزمایش جالبی بنویسم که او در کلاس درس انجام میدهد تا نشان دهد چرا آسمان آبی است» و چرا ابرها سفیدند». ابتدا علت این دو را به اختصار بیان میکنم.
چرا آسمان آبی است؟ نور خورشید تمام طیفهای رنگی را دارد یعنی سفید است اما هنگام عبور از جو زمین، این نور توسط ذرات جو پراکنده میشود. طبق قانون ریلی، رنگ آبی بیشتر از همه پراکنده میشود. بنابراین آسمان آبی است.
چرا ابرها سفیدند؟ ابرها مجموعهای از قطرات آب با اندازههای مختلف هستند. ریزترین قطرات باران مثل ذرات ریز جو عمل میکنند و بیشتر رنگ آبی را پراکنده میکنند و ذرات بزرگتر هم طیف رنگهای دیگر (سبز، نارنجی، قرمز و.) را پراکنده میکنند. نتیجه این است که تمام رنگها پراکنده میشوند و رنگ ابر مجموعهای از تمام رنگها یعنی سفید» است.
اما والتر لوین چگونه در کلاس درس، آزمایشی طراحی میکند تا اینها را به شاگردانش نشان دهد؟ بقیه متن را از کتاب به خاطر فیزیک» نوشتهی والتر لوین و وارن گلدشتان نقل میکنم:
چراغها را خاموش میکنم و یک پروژکتور نور سفید را به طاق کلاس نزدیک تخته سیاه نشانه میگیرم. پروژکتور دارای حفاظ مناسب است. سپس چند سیگار روشن میکنم و آنها را در مسیر باریکه نور قرار میدهم. ذرات دود برای تولید پراکندگی ریلی به اندازه کافی کوچکاند و چون نور آبی بیشتر از همه پراکنده میشود، شاگردان نور آبی را میبینند.
سپس آن را یک گام به پیش میبرم. دود را فرو میبرم و به مدت یک دقیقه یا بیشتر در ریههایم نگه میدارم – این کار همواره راحت نیست اما علم گاهی نیازمند ازخودگذشتگی است –سپس دود را به طرف باریکه نور بیرون میدهم. شاگردان اکنون دود را سفید میبینند. من ابری سفید به وجود آوردهام! چون در ریهام مقدار زیادی بخار آب وجود دارد، ذرات ریز دود در آنجا رشد میکنند، اکنون همه رنگها به یک اندازه پراکنده میشوند و نور پراکنده سفید است.
داشتم سفرنامه دکتر رضا منصوری به مناطق زلهزده کرمانشاه در سال 96 را میخواندم. به نظرم حاوی نکات جالبی بود: از هدف ایشان و همراهانشان برای ساختن زندگی پایدار به جای ساختن خانه مقاوم؛ تا آرزوی دانشآموزان برای شغل آیندهشان و سنگاندازیهای دولت و تلاشهای سپاه. قسمتهایی از متن را نقل میکنم و اگر علاقمندید متن کامل را از اینجا بخوانید.
هدف ما ساختنِ زندگیِ پایدار بود. بهتر بگویم میخواستیم به خودشان کمک کنیم و از خودشان کمک بگیریم تا زندگیشان را بر مبنای سنّت اما برای آینده باز بسازیم. قرار نبود روستا الگو باشد، قرار بود روش ما در طراحی و بازسازی زندگی الگویی باشد برای آینده و برای حکمرانان آینده.
چه آرزوهای بلند پروازانه و اتکا به نفسی داشتند. یکی میخواست پزشکِ متخصص ن بشود؛ یکی دوست داشت سونوگرافی بخواند؛ یکی بازیگری و گویندگی. چرا نه! توان این کارها و بیش از آن را در همهشان میدیدم. اما چرا هیچ کس آرزو نداشت حکمران بشود؟ چرا؟
با استانداری به جایی نمیرسیدیم. امید ما به جلسه با استاندار هم خیلی زود نقش بر آب شد. نمایندۀ سپاه مشکلی در اجرای برنامه ما نمیدید و اظهار میداشت که در آواربرداری هم به هر شکلی آماده همکاری است؛ او حتی بعد از مذاکره با فرماندۀ سپاه ناحیه نه تنها همراهی سپاه را تایید کرد بلکه اظهار داشت که از دید آنها هیچ منعی برای اعلام برنامۀ بازسازیِ ما نیست. اما لازم بود استانداری هم موافق باشد تا وزیر بیاید.
شاهد بودم که موقع خداحافظی در آخرین دیدار نماینده سپاه که با اخبار جدیدی آمده بود هنوز امیدوارانه میگفت سپاه آماده همه نوع همکاری است و امیدواریم شما همین فردا شروع بکنید.
دولت به عنوان مقاطعهکار بزرگ رقیب نمیخواهد آن هم رقیبی که احتمال دارد بهتر از خودش عمل بکند.
برای دکتر منصوری و دغدغههای علمی و اجتماعی ایشان بسیار احترام قائلم اما ایشان گاهی خطاهای محاسباتی دارند که نمیتوان از آنها چشمپوشی کرد. مثلا همین سفرنامه را با عنوان از حکمرانی فرسوده بافت مقاوم درنمیآید» منتشر کردهاند و در واقع عدمهمکاری دولت را به کل حاکمیت نسبت دادهاند درحالیکه حاکمیت شامل سپاه هم میشود که از قضا در گزارش ایشان کاملاً آماده همکاری بودهاند.
جالبتر اینکه ایشان همواره از این جریان فکری که در حال حاضر دولت را در دست دارد، سرسختانه حمایت کردهاند و این نقد ایشان من را یاد مسئولانی میاندازد که همواره اپوزیسیون خودشان هستند. تلختر اینجاست که عدهای همیشه برای این همیشهاپوزیسیونها» سوت و کف میزنند و باز هم آنها را انتخاب» میکنند.
احتمالاً والتر لوین» را میشناسید. همان پیرمرد دوستداشتنی و عاشق فیزیک که در کلاس درس، سوار بر آونگ میشود و تاب میخورد تا نشان دهد جرم، تاثیری در دوره آونگ ندارد. کتاب به خاطر فیزیک» نوشتهی والتر لوین و وارن گولدستاین، سفری سرگمکننده و جذاب است در دنیای فیزیک که اگر عمری و فرصتی باشد، بعداً درباره آن خواهم نوشت. چیزی که میخواستم اینجا بنویسم درباره شخصیت مثبت لوین است که مطمئناً یکی از عوامل موفقیت او محسوب میشود.
والتر لوین کتابش را این طور آغاز میکند:
واقعاً عجیب است. پدربزرگ مادری من سرایدار بیسوادی بود. دو نسل پس از او، من استاد تمام MITام و این پیشرفت را مدیون نظام آموزشی هلند میدانم.
در خانواده من و شما، دو نسل قبلمان چه کاره بودهاند؟ آیا تاکنون با این دید به نظام آموزشی و شرایط کشورمان نگاه کردهایم که چقدر نسبت به قبلِ خودمان (و نه کس دیگری) پیشرفت داشتهایم؟ آیا تاکنون فقط مانند دیگران به نظام آموزشی تاختهایم و طوطیوار جملاتی را تکرار و گلایه کردهایم؟
من اسم این دیدگاه لوین را میگذارم مثبتاندیشی واقعگرایانه که به ما دیدگاهی درست درباره خودمان و اطرافمان میدهد و در سایه آن میتوان به پیشرفت حقیقی دست یافت. دیدگاهی که تلاش میکند در کنار نیمه خالی لیوان، نیمه پر را بهتر و عمیقتر ببیند تا برای پر کردن نیمهی خالی، هوشمندانهتر عمل کند. مثلاً اگر نیمه پر لیوان من دوغ باشد، پر کردن نیمه خالی لیوان با نوشابه، به من یک نوشیدنی گوارا نخواهد داد.
پینوشت: قبلاً هم در پست میم مثل مریم میرزاخانی» به شخصیت مثبت مرحوم دکتر میرزاخانی اشاره شد.
اگر فکر میکنید این عکس تصویری از زحل است اشتباه میکنید، این سیاره اورانوس» است. اورانوس یک مجموعه حلقه دارد که از جنس موادی بسیار تیره هستند و احتمالا از سنگهای غنی از کربن میباشند.
همانطور که میبینید حلقههای اورانوس در راستای افقی نیست. دانشمندان حدس میزنند که در زمانهای بسیار دور، جسمی عظیم به این سیاره برخورد کرده و آن را کج کرده بطوریکه خط استوای آن تقریبا عمود است، گویی اورانوس به پهلو خوابیده است!
حدِ قدر اورانوس بالاست بطوریکه میتوان با تلکسوپهای عادی هم آن را دید اما حلقههای آن را نمیتوان با تلسکوپهای عادی دید چون بسیار تیره هستند. این حلقهها را تنها میتوان با تلسکوپهای بسیار بسیار بزرگ و حرفهای زمینی یا تلسکوپ هابل مشاهده کرد.
اورانوس 27 قمر دارد که نام قمرهای آن را از میان شخصیتهای موجود در آثار دو نویسنده و شاعر بزرگ بریتانیایی، ویلیام شکسپیر و الکساندر پوپ انتخاب کردهاند.
روز اورانوس حدود 17 ساعت است و بسیار سریعتر از زمین به دور محور خود میچرخد. بیش از 84 سال طول میکشد تا اورانوس یک بار به دور خورشید بچرخد.
منبع علمی: کتاب ستارهشناسی به زبان آدمیزاد، نوشتهی استفن پی. ماران، ترجمهی حسین شهرابی، نشر هیرمند.
دانشگاه ما این ترم برنامهاش را طوری تنظیم کرده که حذف و اضافه دومین هفته مهرماه است و کلاسها به طور رسمی از سومین هفته مهر آغاز میشود یعنی دو هفته کمفروشی!
پ.ن: پیشتر هم در این پست درباره کمفروشی در دانشگاه نوشتهام.
♦ بازنشر از کانال تلگرامی @QMproblems
بعد دفاع از پایان نامه ام بود که یکی از اساتید بنام و باسابقۀ دانشکده را در دفتر آموزش دیدم. از آنجایی که در دوران لیسانس از شاگردان خوب ایشان بودم و مباحثاتی نیز باهم داشتیم، من را به خوبی میشناختند. بعد از سلام و احوالپرسی، ایشان بی مقدمه به من گفتند که شما با این روندی که میروی به هیچ جایی نمیرسی! این جمله از جانب این استاد، که تأثیرگذاری زیادی میان دانشجویان داشت، برایم بسیار سنگین بود. با خود سریع مروری کردم تا ببینم کجای کارم مشکل داشتم که ایشان اینگونه واکنش نشان داده است. چون عجله داشتم و حدس میزدم ایشان هم وقت ندارد از بحث پرهیز کردم و خداحافظی نمودم.
بعد از آن دیدار ذهنم به شدت مشغول شد. هرچه فکر میکردم که کجای مسیر را اشتباه کرده ام به هیچ نکته ای نمی رسیدم، زیرا برای انتخاب راه پژوهشی خود تفکر بسیاری کرده و با چندین نفر از بزرگان فیزیک در داخل و خارج م کرده بودم. به هرحال آن استاد نیز جایگاه بالایی در ذهن من داشت و نمی توانستم نظر ایشان را نادیده بگیرم. به هر ترتیبی که بود باید مسئله را برای خود روشن میکردم. از این رو همان شب ایمیلی زدم و از ایشان تقاضای وقت ملاقات کردم. فردای آن روز به دفتر ایشان رفتم تا از علت صحبت دیروزشان بپرسم. ابتدا ازشان تشکر کردم و به ایشان گفتم که حرفشان نشان از علاقه ایشان به بنده دارد و برایشان توضیح دادم که چرا گرایش بنیادی و موضوع معضلات کوانتوم را برای پایان نامه انتخاب کردم.
چون در حوزۀ نظریۀ ریسمان متخصص بودند، برایشان نتیجۀ ایمیل به آقایان ساسکایند، ویتن و وفا، که از سرآمدان نظریۀ رسیمان هستند را ارائه کردم. با توضیحاتی که دادم و اشاره به پاسخ های آن اساتید ایشان کمی از موضع خود پایین آمدند و گفتند: "من هم می دانم نظریۀ کوانتوم مشکل دارد. اکثر اساتید میدانند. اما تا الان که در آزمایش به مشکلی برنخوردیم که بخواهیم آن را عوض کنیم." این صحبتشان برایم واقعا عجیب بود، چون خود ایشان بر روی نظریه ای کار میکردند که تا الان نیاز تجربی پشت آن نبوده و شاید تا چندین دهۀ آینده هم نتوان به فناوری ای رسید تا پیش بینی های آن را آزمایش کرد. از طرفی این یک واقعیت است که تمام نظریات فیزیک فعلی تنها دربارۀ 5 درصد از مادۀ عالم است و ما هیچ نظریه ای برای توصیف 95 درصد دیگر نداریم.
به ایشان گفتم که تنها انگیزۀ اینشتین برای ارائۀ تئوری نسبیت خاص یک ایدۀ بنیادی، یعنی ایجاد وحدت نظری میان تبدیلات الکترومغناطیس و مکانیک بود و به گفتۀ خود اینشتین، او از آزمایش مایکلسون-مورلی اطلاع نداشت. الان هم اکثر فیزیکدانان مطرح منتظر یک تحول بزرگ در بنیان های فیزیک هستند. ایشان با لبخندی گفت: "بله، باید بر روی این زمینه ها کار کرد اما این کار من و شما نیست!" بلافاصله پرسیدم پس کار چه کسی است؟ ایشان پاسخ قابل تأملی دادند و گفتند: "اینها کار همان امثال واینبرگ و ویتن است. ما در سطحی نیستیم که بتوانیم بر روی این مسائل بنیادی کار کنیم. کار ما فعلا همین ضرب و تقسیم های اولیه است و باید این ها را به خوبی انجام دهیم." این حرفشان واقعا مرا متعجب کرد. مجددا برایشان مثال اینشتین را زدم که تا 26 سالگی با کارهایش بخش بزرگی از فیزیک را متحول کرده بود.
خلاصه آنکه نه ایشان قانع شد که ما میتوانیم و باید بر روی مسائل بنیادی کار کنیم و نه من از صحبت های ایشان قانع شده بودم، اما این دیدار نکات جدید و عمیقی را از دلایل عدم سهیم بودن ما در مسیر پیشرفت علم برایم روشن ساخت. متوجه شدم تا وقتی که مروّجان اصلی علم در ایران چنین نگرشی دارند ما هیچگاه نمی توانیم نسلی نوآور، مبتکر و با اعتماد به نفس تربیت کنیم. حالا دیگر میفهمیدم دلیل اصلی مخالفت ها و سنگ اندازی های دانشکده بر سر راه دانشجویانی که میخواستند گرایش بنیادی را انتخاب کنند، چه بوده است. اما سوال مهمی نیز گریبانم را گرفته بود؛ به راستی برای تغییر این نگرش مخرب چه کاری از دست ما دانشجویان برمی آید؟
♦ بازنشر از کانال تلگرامی @QMproblems
حدود دو سال پیش بود که رسالۀ ارشد خود را جهت داوری اولیه به دانشکده تحویل دادم. یک روز معاون تحصیلات تکمیلی که یکی از اساتید گرایش ذرات بنیادی بود من را به صورت اتفاقی در آسانسور دانشکده دید و به من گفت حتما یک روز از من وقت بگیر تا صحبت کنیم. من هم وقت گرفتم و رفتم. حدس میزدم ایشان میخواهد دربارۀ مسائل درون رساله بحثی علمی داشته باشد و یا راجع به تصمیم برای ادامۀ راه در مقطع دکتری صحبت کند. اما ایشان بحث جالبی را مطرح کرد که من را در کامل کردن پازل دلایل عقب افتادگی فضای علمی کشور بسیار کمک کرد.
از آنجایی که دو درس با ایشان گذرانده بودم کاملا با بنده آشنا بودند. ایشان به من گفتند که ما از شما به عنوان کسی که در دانشکده رتبۀ اول بودی توقع داشتیم موضوع بهتری را انتخاب کنی. کمی جا خوردم چون موضوع رسالۀ من خیلی قبل تر توسط استاد راهنمایم جناب دکتر گلشنی تایید و به تصویب دانشکده رسیده بود. همچنین ایمیل هایی که در راستای پایان نامۀ خود به اساتید مطرح فیزیک در دنیا زده بودم پاسخ های مثبت و بعضا تحسین کننده ای را در پی داشت که من را مجاب میکرد که موضوع مناسبی را انتخاب کرده ام. موضوعی که الان ذهن بسیاری از بزرگان فیزیک که در مرزهای علم کار می کنند را درگیر کرده است و آن ایرادات نظریۀ کوانتوم بود.
از ایشان پرسیدم که می شود بیشتر توضیح دهید؟ ایشان یک پایان نامۀ قطور را از روی میز خود برداشت و جلوی من گذاشت و گفت این پایان نامۀ یکی از دانشجویان دانشگاه تهران است که در حوزۀ فیزیک ذرات کار کرده است. ایشان هم در حوزۀ الهیات تحصیل میکند و هم بر روی مسائل محاسباتی و به اصطلاح ضرب و تقسیم می پردازد. برایم واقعا حیرت آور بود. یه خود می گفتم یعنی استاد ما فرق میان دو حوزۀ فیزیک بنیادی و الهیات را تشخیص نمی دهد؟ برای اطمینان مجدد پرسیدم منظورتان چیست؟ گفتند شما به عنوان یک دانشجوی ممتاز باید می رفتید و مسئلۀ جدید حل می کردید. این رسالۀ شما بیشتر متن دارد تا فرمول! (این حرفشان واقعا مرا دلسرد کرد. اگر بنا باشد که قوت یک اثر علمی به چگالی فرمول هایش باشد، باید اکثر کارهای شاخص علمی که باعث تحول شده اند را فاقد اعتبار دانست.) به ایشان گفتم برای حل یک مسئلۀ جدید باید بر جوانب موضوع مسلط شد و از دید جامع به مسئله نگاه کرد. نمی شود وقتی نمیدانیم موضوع چیست و چه مبنایی دارد صرفا با سرِ پایین به ضرب و تقسیم پرداخت.
هرچه دفاع کردیم متاسفانه ایشان منظور ما را متوجه نمی شدند. گویی تمام فیزیک همین نظریات موجود است ولاغیر؛ وباید صرفا در چارچوب نظریات متداول فعلی به حل مسئله پرداخت. حال این که این چارچوب متداول از کجا آمده است و آیا ایرادی دارد یا نه اصلا نباید مطرح شود. یادم نمی رود، در جلسۀ مصاحبۀ دکتری، وقتی موضوع پایان نامه ام را گفتم چند استاد برانگیخته شدند. یکی از اساتیدی که در حوزۀ اطلاعات کوانتومی کار می کرد به من گفت کجای کوانتوم مشکل دارد؟ بنده توضیحاتی دادم. بعد با اعتماد به نفس کامل گفتند کوانتوم هیچ ایرادی ندارد و تعبیر GRW تمامی معضلات را رفع می کند. من هم چون با این تعبیر زیاد آشنا نبودم از دفاع متعصبانه پرهیز کردم و به آن استاد گفتم که چشم، مطالعه می کنم. جالب است وقتی که به آقای گیراردی (بنیانگذار تعبیرGRW) نامه ای نوشتم و از او دربارۀ ایرادات کوانتوم پرسیدم، ایشان صریح تر از بقیه به متناقض بودن و غیر قابل دفاع بودن کوانتوم اشاره کرد و به هیچ عنوان اعتقاد نداشت که تعبیر او تمام مشکلات کوانتوم را رفع می کند!
مدتی برای کودکان مقطع پیشدبستانی و دبستان، نجوم تدریس میکردم. گفتم شاید بد نباشد محتوای کلاسهایم را در اینجا قرار دهم. البته تنها به نوشتن تیتروار اکتفا میکنم و بقیه را به خلاقیت معلّم میسپارم.
جلسه اول:
جلسه دوم:
جلسه سوم:
جلسه چهارم:
جلسه پنجم:
جلسه ششم:
درباره این سایت